رمان غریبه ی اشنا

p³⁹

ات : اححح ته کافیه دیگه
ته : مامان بچه از خود بچه هم لجبازتر میشه...فک کنم باید از دوتا بچه نگهداری کنم...
ات : هه هه خندیدیم....ولی ما که هنوز ازدواج نکردیم؟؛
ته : همین حالاشم واس منی کوچولو(خنده ی 😈)
ات : نع بابا...من فک کردن برا بقال سر کوچه ام(خنده)
ته : مث اینکه بدتم نمیاد ها
ات : وااا....ساعت چنده؟!
ته : ¹:⁴⁰ مین
ات : اوک...از روی تخت بلند شدم و رفتم کولم رو حاضر کردم و ی دست لباس پوشیدم (می‌زارم)موهامو حالت دادم و میکاپم رو ترمیم کردم و ی جفت کفش اسپرت سفید پوشیدم و رفتیم پایین....
دیدگاه ها (۷)

لباس های آت در پارت 3۹

بیایید ی چالش داشته باشیم شما هم اصل بدیدمنتظرم کیوتی ها🥲❤️

...؟

رمان غریبه ی اشنا

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط